برو ای باد بدان ســــــــوی که من دانم و تو
خیمه زن برسر آن کـــوی که من دانم و تو...
به ســــراپـــرده ی آن ماهــــــت اگـــــــر راه بود ,
بر فــــکن پرده از آن روی که من دانم و تو
در ده دقیقه ای که به "قصه ام را برای تو می خواهم" گوش می دهید ..., از :
-تیتراژ شروع و البته پایانی ِ"آقای حکایتی"
-سکانسی از "قصه ها"ی رخشان بنی اعتماد
-قطعه ی "یکی از روزهای ماه نوامبر" شاهکار لیلی افشار
-عاشقانه ی آرامی از ماکان اشگواری و امیر صارمی و ...
در این بین غزلی از خواجوی کرمانی با صدای عرفان س.مختاری خواهید شنید .
من هیچ ازو نمیدانم ...او نیز هم...
او نیز نه مرا می شناسد و نه خودش را شوربختانه
شوربختانه چشمان شیرینش را ندیده هنوز در آینه
و من دیده ام آن چشم ها را نه در آینه ...
در "من هیچ ازو نمیدانم" یا...
من هیچ ازو نمیدانم ...او نیز هم...
او نیز نه مرا ...
همه می ترسند اما من و تو ...
به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم ,
سخن از پیوند سست دو نام و همآغوشی در اوراق کهنه ی یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت تو بود
با شقایق های سوخته ی بوسه ی من .....
همه می ترسند اما من و تو ...
به چراغ و آب و آینه ...
اینک دلیل می آورم ...
دلیل می خواستی که چرا باید پرندگان را در باران
صدا کرد ... دانه داد ...
دلیل می خواستی که روز را چگونه باید آغاز کرد
... همه ی این هفته که از من بیخبر بودی در خانه ماندم ; ...
اینک دلیل می آورم ...
دلیل می خواستی که چرا باید ...