من هیچ ازو نمیدانم ...او نیز هم...
او نیز نه مرا می شناسد و نه خودش را شوربختانه
شوربختانه چشمان شیرینش را ندیده هنوز در آینه
و من دیده ام آن چشم ها را نه در آینه ...
در "من هیچ ازو نمیدانم" یازده دقیقه به :
-"charade" از هنری مانچینی
-شعری از عباس صفاری با صدای عرفان س.مختاری
-بخشهایی از نمایشنامه صوتیِ "شهر قصه"ی بیژن مفید با صدای محمود استاد محمد در نقشِ "خَرِ شهر قصه"
-قطعه ی "در لباس پدر" از کریستوف رضاعی
-تصنیفی از ایرج بسطامی
و در آخر عاشقانه ای زیبا از شارل آزناوور ... گوش می کنید .
همه می ترسند اما من و تو ...
به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم ,
سخن از پیوند سست دو نام و همآغوشی در اوراق کهنه ی یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت تو بود
با شقایق های سوخته ی بوسه ی من .....
همه می ترسند اما من و تو ...
به چراغ و آب و آینه ...
اینک دلیل می آورم ...
دلیل می خواستی که چرا باید پرندگان را در باران
صدا کرد ... دانه داد ...
دلیل می خواستی که روز را چگونه باید آغاز کرد
... همه ی این هفته که از من بیخبر بودی در خانه ماندم ; ...
اینک دلیل می آورم ...
دلیل می خواستی که چرا باید ...