توضیحات
داستان کوتاه انتزاعی گل فروش.
نویسنده بهنام نجم الدین
صبح زود ؛وقتی از در خونه میام بیرون ؛سرمای بهمن ماه میخزه لا به لای وجودم. یقه ی پالتومو بالا میکشم و
میبینم اونطرف خیابون به تیر چراغ برق تکیه داده با یه دست گل سرخ صد تایی توی دستش.
چشمش که به من میوفته ؛ از خوشحالی جیغ میکشه .دستی براش تکون میدمو به سمتم میدوئه.
طبق عادت روزانه ؛ چشامو میبندم تا دسته گل هاشو به صورتم بچسبونه و منو مست از بوی خوششون کنه . منتظرم تا نزدیکم بشه ناگهان آروم به شونم میزنن و میگن:چشاتو باز کن و ببین زندگی چقدر...
حرفشو میخوره و صدای دور شدنشو میشنوم.
آروم آروم چشامو باز میکنم؛
رو به روم پیرمردی رو میبینم که خیره شده به وسط خیابونی که مردم به دور اون جمع شدن و گلبرگ ها رو از کف زمین جمع میکنن .
سرم پر از درد میشه، از شدت ناراحتی بلند بلند سکوت میکنم و چشام دریایی از اشک میشه.
درست مثل خانم خونه، که اشک از گوشه چشمش سرازیر شده و منتظر ادامه ماجراست .
از روی کاناپه بلند میشم و به سمت گل های پارچه ای کنار قاب عکس خالیش میرم و چند باری فوتشون میکنم تا جان تازه ای بگیرن .
از گرد و خاکی که بلند میشه؛سرفه کنان میگه: بگو ببینم بعدش چی شد؟
بهش میگم خانومی! بعدش هیچی..بیخیال....
اما مرموزانه بهم زل میزنه و بعد از مدتی میگه:
ای بی شرف.خودم فهمیدم چی شد.طرف دختر بوده که دیگه ادامه ندادی.
با چهره در هم فرو رفته ای بر میگرده توی قاب عکس و میگه : لابد الان میخوای بگی نه،اون پسره و شروع کنی به ماست مالی کردن !
اصلا میشه یه مدتی داستان ننویسی؟
خیلی داری بد پیش میری.
به خانوم خونه میگم :هنوز داستان رو ننوشتم، فقط داشتم از تخیلاتم برای آغاز داستانی زیبا حرف میزدم.
- پس اسم دختره «زیبا»ست.
- خانوم خونه ، عزیزم ، اون دختر نیست.
- پس بگو عاقبت اون پسره چی شد؟
- پسر هم نیست.
- چقدر کسل کننده ،میشه بگی در تخیلات شما، چی هستن ایشون؟
- ترنسی که گلفروش بود.
-ای لعنتی. تو با هویت دخترونه اش قصه رو گفتی!
- چرا همش دنبال نر و ماده کردن هستی؟
-اصلا حق با شما؛ نمیتونم ترنس ها رو درست معرفی کنم. میفهمی که چی میگم؟!
- خب فقط از یک بُعدِ جنسیش بنویس. مثلا دختر بالرین سمنانی چطوره؟
-نه نه؛مگه دیوونم که صلحو به جنگ تبدیل کنم.
-اصلا اگه وجودم متشنجت میکنه ؛خیلیم خوشحال میشم توی مغز شلوغت با این آدمای عجیب نباشم.
من فقط غمگین بهش نگاه میکنم و توی دلم میگم:
خیلی وقته از مغزم کوچ کردی به دلم.
-چی گفتی؟????
-غلط کردم بابا .هیچی....
-شنیدم که گفتی..
-شب بخیر.
با صدای
شهرزاد فضیلت
بهنام نجم الدین
شهرزاد فضیلت
بهنام نجم الدین