توضیحات
رفتم جلو گفتم «ببخشید خانوم آتیش داری؟»
هول شد گفت «واسه چی میخوای؟» گفتم «میخوام تکلیفمو با چشات روشن کنم». خندید ، خندیدم.
گفتم «شالت آبیه ، مثه دریاس ، موج داره دریات».
گفت«ینی چی؟»گفتم « پیچ پیچی » خندید ،خندیدم.
دیدم اهل دله ، نشستم کنارش ، لش رو نیمکت.
گفتم «همیشه دنبال دلیلی؟» گفت «چطور؟» گفتم «ببین ، همین الانم دنبال دلیلی» خندید ، خندیدم.
گفتم «میخندی تو دلم رخت میشورن» گفت «دیوونه ای؟»
گفتم «سرت که پایین بود باد میومد.
یه طره از موهات بیرون بود ، تاب میخورد. دووم نیوردم ، دیوونه شدم».
گفت «با این حرفا روزی مخ چنتا دخترو میزنی؟»
خوشم نیومد از حرفش. پا شدم خودمو جمع و جور کردم صاف نشستم.
گفتم «تو ازونایی که وقتی میرن شمعدونیا دق میکنن. صدات مثه بوی بنزین میمونه ، آدم دوس داره همه شو بکشه توی خودش.
ازونایی که همه راها به تو ختم میشن.
خنده هات مثه آب میمونه ، بی صداس ولی آرامش میده».
گفت «کلی آدم مثل تو هست، تازه از تو بهترم خیلی هست!»
گفتم «من مهربونم، دیوونه و خل و چلم، جسورم، اینارو هیچ جا با هم نمیتونی پیدا کنی»
سر برگردوندم دیدم کوله ش رو دوششه داره میره.
سعی کردم بین انگشتام بگیرمش.
کوچیکتر میشد. انقدر رفت که نقطه شد.
انگشتام رسیدن به هم. دیگه نبود.
تکیه دادم به پشتی نیمکت ، زل زدم به آسمون.
ابرا شبیه شمعدونیای دق کرده بودن. راستی گفت اسمش شهرزاده.
شهرزاد ، روسری رقصنده با باد ،
میروی در یاد ، میشوی غمباد...