توضیحات
دستای سردش رو گرفتم توی دستام .
لبخند زد و گفت خودت از من سردتری .
گفتم خیال کن گرمم.از پنجره ی تمام قد رستوران به کوه های سفیدپوش خیره شد .
گفتم از نبودش ناراحتی ؟ گفت خیال کن نیستم .
دستاشو از سرمای دستام نجات داد .دیدن پاکت سیگارش دیگه حالم رو بهم میزد .
گفتم نکش این لامصبو .خفه شدم .یک هفته ست دود خوردم .
آشِ نخورده و دهن سوخته.
گفت : می رم بیرون دودش سهمت نشه ؛تو آش بخور .
گفتم : این دود که بلند شده خیلی وقته سهم منم شده .
گفت: آتیشش توی دل منه ، رفیق باش یه کم دودش رو تحمل کن .
رفت بیرون .دیگه از ظرف آش روی میز بخار بلند نمی شد .
گمونم خیلی وقت بود سرد شده بود .
از میون ماشین هایی که صدای موسیقی شون منو یاد فرو ریختن بهمن می انداخت رد شد و خودش رو رها کرد روی لباس سفید کوه. تمام قامت توی برف فرو رفته بود .
چیمی تونستم بهش بگم .
این پک های عمیق به سیگار و این بلعیدن های دود از سر اشتیاق سردی دلش رو آروم نمی کرد.
از آش کده اومدم بیرون بارش برف شروع شده بود ریز و تند .
با اشاره ی دست بهش گفتم بیا بریم .
خیلی بی احتیاط از جاده رد شد .
کوبه های قلبم رو حس میکردم .
یه قدم مونده بود به من برسه با صدای بلند گفتم : هووووی می خوای بمیری بمیر، چرا این مسافرا رو بدبخت می کنی ؟!
چونه شو گذاشت روی شونه مو آروم گفت : سر یه مرده داد نمی زنن .
سوییچ ماشین رو گرفتم جلوی چشماش گفتم من یا تو ؟
گفت: رسیدیم سد نگهدار قدم بزنیم .
گفتم : سرده روانی !
گفت: خیلی وقته سرده نترس سرمای برف کشنده نیست ؛ سرمای نبودن کشنده ست .
.
.
.
من خیلی وقته مُردم .
اونم داشت می مُرد .
دلم می خواست بهش بگم درد نداره؛ نترس؛ وقتی که نبودی من یه بار تجربه ش کردم .