بیش از صد حکایت شیرین و آموزنده تهیه شده که انشالله به قید حیات از این پس هرپنجشنبه بخشی از آنرا تقدیمیتان خواهیم کرد .
در انتظار نظریات و پیشنهادات شما عزیزان هستیم .
محسن قاسمی نویسنده تاکسی نامه که در حال حاضر به رانندگی در جزیره کیش اشتغال دارد ، ماجراهای شیرینی که برایش در هنگام کار پیش آمده را در ده داستان کوتاه اینگونه بیان می کند ....
محسن قاسمی نویسنده تاکسی نامه که در حال حاضر به را...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی به آبادان آمده بود ، به دایی کمال معـروف شده بود. ولی یـــه جورایــی بــدش نمی آمــد . حــدود پنجاه سال سن داشت . امــا چهــره اش پیرتر نشونش مــی دا...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی به آبادان آمده بود ، به دایی کمال معـروف شده بود. ولی یـــه جورایــی بــدش نمی آمــد . حــدود پنجاه سال سن داشت . امــا چهــره اش پیرتر نشونش مــی دا...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی به آبادان آمده بود ، به دایی کمال معـروف شده بود. ولی یـــه جورایــی بــدش نمی آمــد . حــدود پنجاه سال سن داشت . امــا چهــره اش پیرتر نشونش مــی دا...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی به آبادان آمده بود ، به دایی کمال معـروف شده بود. ولی یـــه جورایــی بــدش نمی آمــد . حــدود پنجاه سال سن داشت . امــا چهــره اش پیرتر نشونش مــی دا...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی به آبادان آمده بود ، به دایی کمال معـروف شده بود. ولی یـــه جورایــی بــدش نمی آمــد . حــدود پنجاه سال سن داشت . امــا چهــره اش پیرتر نشونش مــی دا...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی به آبادان آمده بود ، به دایی کمال معـروف شده بود. ولی یـــه جورایــی بــدش نمی آمــد . حــدود پنجاه سال سن داشت . امــا چهــره اش پیرتر نشونش مــی دا...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی به آبادان آمده بود ، به دایی کمال معـروف شده بود. ولی یـــه جورایــی بــدش نمی آمــد . حــدود پنجاه سال سن داشت . امــا چهــره اش پیرتر نشونش مــی دا...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی به آبادان آمده بود ، به دایی کمال معـروف شده بود. ولی یـــه جورایــی بــدش نمی آمــد . حــدود پنجاه سال سن داشت . امــا چهــره اش پیرتر نشونش مــی دا...
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی...