توضیحات
این ماه همهٔ آدمخوبهای زندگیام را دیده است. دقیقاً همین ماه! و همهٔ آدمخوبهای زندگیام این ماه را دیدهاند. دقیقاً همین ماه را! مثلاً مادربزرگم که دیگر نیست؛ یا فیلمنامهنویسِ بهترین فیلمهایی که دیدهام؛ یا آنتوان دوسِنت اِگزوپِری که هنوز هم باز با خواندنِ داستانش لرزشی ریز زیرِ پوستم میدود و دوست دارم چشمهام را دقیقهها ببندم؛ یا پیامبری که آن طرفِ رودِ نیل برخاست و گفت خبری دارد که نشنیده کسی؛ یا مریمِ مَجدَلیه؛ یا مجنونِ لیلی؛ یا پسرِ لیلا که تشنه کشتندش در صحرایی و مثلِ شیشهادکلنی شکستندش؛ یا اوّلین مرد و زنی که رانده شدند به زمین و دلشان اینجا را نمیخواست و میگریستند شبهای مهتاب. همه این ماه را دیدهاند. دقیقاً همین دایرهٔ سفید را! من با نزدیک شدن به نزدیکترین ماهِ این هفتاد سال، دلم نزدیک شدن به همهٔ آنها را میخواهد که ماهی را که من دارم میبینم آنها هم دیدهاند.