داستان در اولین روز عید جریان داره ، جایی که مهدی شبح و احمد و بیژن مشغول خونه تکونی هستن و نامزد مهری برای مهمانی به اونجا میاد و بعد با تماس تلفنی عجیبی ، مهدی تصمیم میگیره از نو بعد از سالها گروه ستاره سیاه رو سرپا کنه و به دنبال یه گنج باستانی که گوزنی طلا هست به یک روستای نفرین شده برن
🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻💀
برای دسترسی به اپیزودهای بیشتر ، به کانال یوتیوب سرگیجه مراجعه کنید👇
💀
برای دریافت موزیکهای پادکست💿
💀
همچنین پادکست دوم ما (رادیو کایاک) رو از دست ندین😍
💀
برای حمایت از سرگیجه ، اپیزود رو با دوستاتتون یا توی صفحات مجازی به اشتراک بگذارید.
اولین نفر کامنت بزار
داستان در مورد زن جوان و مرد رمالیست که...
جوان م...
شب عجیب تهران برای دو رفیق که به قصد شب...
داستان در شب ملتهب خردادماه تهران جریان...
داستان در ادامه قسمت قبل و ماجراجویی ها...
داستان در مورد پسریست که پدرش قول داده ...
داستان...
داستان فرخ حالا از دو سال بعد از ماجرای...
داستان در مورد پسر چاق و پرخوری هست که ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است