شب رفته و سپیدۀ صادق نمی وزد
وقتی که باد، باد موافق نمی وزد
یعنی که بوی وصل ز مشرق نمی وزد
توفان چنان به عاقبت باغ چیره است
نوری ز سمت سرخ شقایق نمی وزد
دریا به خواب رفته و گرداب پیشِ روست
موجی به دستگیری قایق نمی وزد
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
بر شانه های خستۀ هقهق، نمی وزد
این بیتها توالی احوال شاعرند
شب رفته و سپیدۀ صادق نمی وزد
تا کی به شوق دیدن روی تو انتظار؟
عذرا دگر به جانب وامق نمی وزد!
اولین نفر کامنت بزار
چراغ یاد...
جادویی از
نسیم زلف...
زلال و آینه تنها ت...
همسفر با...
بی جمال تو
چراغ معج...
شکوه شکف...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است