• 4 ماه پیش

  • 45

  • 02:13

شمارۀ 193 - غزلی از نصرالله مردانی

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

می‌زند شعله به جان، آتش پنهانی من


مهربان آمدی ای عشق به مهمانی من

پر شد از بوی خوشت خلوت روحانی من

خوش بر آورده سر از باغ تماشای وجود

سروناز تو به سرفصل زمستانی من

هیچ کس غیر تو ای خرمی دیده نخواند

حرف ناخواندۀ دل از خط پیشانـی من

می‌کنم گریه من سوخته تا خنده زند

گل روی تو در آیینۀ بارانی من

بی‌قرار آمدی و رفت قرارم از دست

بنشین، تا بنشیند دل توفانی من

آفتابی شدی و یک سره آبم کردی

شد حریر نگهت جامۀ عریانی من

بشکن ای بغض و فرو ریز که در خانهٔ دل

می‌زند شعله به جان، آتش پنهانی من

هرچه گفتند و بگویند به پایان نرسد

قصۀ زلف تو و شرح پریشانی من!