خیال میکردم سوار یک بالنم و برای اوجگرفتنش باید خانه و اثاثش را یکییکی بیندازم پایین. پدرومادر، همسر و بچهها، خودم. هنوز تا پرواز خیلی کار داشتم...
به روایت فاطمه کیائی
اولین نفر کامنت بزار
من و نزدیک به ۵۰ نفر دیگر در گوگلمیت نشسته بود...
گفتم:«بچه ها بیاید ما هم به رزمندههامون کمک کن...
در هیچ کتاب و کلاس آموزشی به منِ جوجه نویسنده ن...
دلم نمیخواهد پیام را جدی بگیرم. با اینکه ضرری ...
هنوز صداش توی مغزم است. صدا برای دو سه سال پیش ...
توی راه، نزدیک نیشابور، پابرهنههای پرچم سیاه ب...
حرصم میگیرد وقتی می گوید حالا برویم به مردم مح...
در گروه مادرها غوغا بود. بعضی اصرار داشتند که م...
ما آدمهای توی جمع گریه کنی هستیم. مثلاً باید ب...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است