خرمشهر آزاد شد، اما در میان شادیها، دلی که عزیزی را از دست داده باشد، هنوز سنگین است. محمد برای رفیقش فرهاد زمزمه میکند، برای آرزوهایی که رفتند و برای لبخندهایی که در آسمان جاودانه شدند.
اولین نفر کامنت بزار
در دل خاکریزها و زیر باران گلولهها، دوستی، ایم...
گاهی دل کندن از عزیزترینها سختترین امتحان دنی...
عادی ترین حالتها، روتین ترین کارها، معمولترین...
ما بچههای مادری هستیم که میراثش ریشه کرده در ب...
ما همه بچههای مادری هستیم که در دل تک تکمان بذ...
خورشید سوزانِ خاموش شدهام؛
نمیدانم آیا ...
آقا یوسف وسط میدان ایستاده است. سبزپوش، زرهپوش...
مه پوشاننده است و رازدار
و حرکت در آن ارا...
هميشه گفتهاند هر سلامي يك خداحافظي دارد. و هر ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است