عطر قهوه تو فضای پیرایشگاه پیچیده بود. یه پیرمردی پُشتِ سَرُم رو صندلی انتظار نِشِسته بود و من از تو اُوینه نیمرخش رو میدیدم. یه پسری هم که انگار پیک بود، بَرِی سوپری بغلی یه چی اُوُرده بود و هَمیجور دم در رو موتورش نِشِسته بود و دُوشت آب میخورد...
نویسنده و گوینده: مهدی میرعظیمی
تیتراژ با صدای: نوید نیک
سایت های ما:
www.ketabeyek.com
www.radioyek.org
اولین نفر کامنت بزار
داستانی برای بچههای خ...
داستان زیبای آقوی فرهن...
یک داستان زیبا و آموزن...
دم ظهر بود و باید خودم...
تقدیم به مردم خوب خوزس...
داستانی بر اساس روایتی...
داستان شبی که ترسیدم س...
ماجرای عاشقی پر دردسر ...
در این بخش، ابتدا داست...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است