همه میدونستیم
همه کنارش بودیم و تقریبا فهمیدیم! از موقعی که طولانی مدت به صفحه موبایلش خیره میشد و شیطنت آمیز میخندید.
از موقعی که یک ساعت پشت سرهم تو حیاط خوابگاه دور خودش میچرخید و با تلفن صحبت میکرد!
از موقعی که با پسرِ دم خوابگاه دیدیمش و همه باهم گفتیم:
مواظب باش سحر!
از
قصهها 🖋️ | داستانهای کوتاه و مینیمال
داستانک همه میدونستیم
نوشته امین سمیعی ✏️
اولین نفر کامنت بزار
به روایت الهام حسن بیگی 🎤
پادکست قصهها ...
#داستان_مینیمال
مح...
تاحالا شده حس کنی به هرکسی که خوبی میکنی جوابت...
#داستانک🎧
یه نیم نگاه به روبر...
گفتم: باید همین الان بری!
گفت: تورو خدا ب...
#داستان_مینیمال
من...
🔹اپیزود سیو نهم
🔹داستانک عاقبت اثر ان...
در روزگار...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است