داشتم بند کفش فوتبالیم میبستم که مامانم لقمه نون و پنیر و سبزی رو آورد و بالوی سَرُم وُیساد. سَرپا که شُدم خون تو جمجمهام جمع شده بود و همه چیز رو کمرنگ میدیدم. لقمه رو تو کیف کولیام جا داد و گفت: به بابات بوگو عصر یکم زودتر بیاد چون امشب عروسی پسر آقا رسول دعوتیم. بوگو خاله همدمی و مریم هم همراه ما میآن. آوردن اسم مریم کافی بود که خون دوباره تو رگهام جاری بشه و همه چیز رو دوباره پُر رنگ و زیبا بیبینم ...
نویسنده و گوینده: مهدی میرعظیمی
تیتراژ با صدای: نوید نیک
سایت های ما:
www.ketabeyek.com
www.radioyek.org
اولین نفر کامنت بزار
محتوایی پیدا نشد
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است