یاد آن عهدی که شور عشق در سر داشتیم
الفتی با شاهد و مینا و ساغر داشتیم
خلوت ما بود هر شب روشن از روی مهی
در دل تاریک شب، خورشید انور داشتیم
هر کجا بزمی به پا میگشت از خوبان شهر
ما در آن بزم از حریفان جای برتر داشتیم
بر بساط عیش کوس پادشاهی میزدیم
چونکه ملک شادکامی را مسخر داشتیم
در شبستان، راز با زیبا رخان سرو قد
در گلستان، ناز بر سرو و صنوبر داشتیم
گاه با شعر و سرود و گاه با معشوق و می
تا نپنداری که جز این کار دیگر داشتیم
هرچه شعر و نکته و قول و غزل بُد در کتاب
جمله را بهر نشاط بزم از بر داشتیم
جام بر کف، یار در بر، گوش بر قول و غزل
شوق در تن، ذوق در دل، شور در سر داشتیم
با چنین عشق و جوانی با چنین عیش و خوشی
کی خبر از کینۀ چرخ فسونگر داشتیم؟
او فسونهایی عجب میساخت وز ساده دلی
آن فسونهای عجب را جمله باور داشتیم
.........................................................
چون مؤیّد در فراق رویت ای جان جهان
چشم امید از جهان و دل ز جان برداشتیم
اولین نفر کامنت بزار
گذشت آنکه دلم ...
دعوی چه کنی؟ داعیهد...
صبا ز طرهٔ جانان من ...
نرگس غمزه زنش بر سر...
وادی عشق چو راه ظلما...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است