• 4 ماه پیش

  • 30

  • 02:44

شمارۀ 1 - غزلی از عارف قزوینی

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست

مرو ای خضر که این مرحله را پایان نیست

نیست یک دست که از دست تو بر کیوان نیست

نیست یک سر، که ز سودای تو سرگردان نیست

بس که سر در خَم چوگان تو افتاد چو گوی

یک نفر مرد به میدان تو سرگردان نیست

گر به دریای غم عشق تو افتد داند

نوح جز غرق خلاصیش از این توفان نیست

ندهید از پی بهبودی من رنج طبیب

درد عشق است بجز مرگ ورا درمان نیست

خواست زاهد به خرابات نهد پا گفتم:

سرِ خود گیر که این وادی اردستان نیست

شب هجر تو مرا مویِ سیه، کرد سفید

عمر پایان شد و پایان شب هجران نیست

وقتی ای یوسف گم‌گشته تو پیدا گردی

که ز یعقوب خبر نی، اثر از کنعان نیست

دل من خون شد و خونابه اش از دیده بریخت

تا بدانی ز توام راز درون پنهان نیست

تا گل روی تو ای سرو روان در نظر است

هیچ ما را هوس سرو و گل و بستان نیست

«اَرِنی » گویان مشتاق توام رُخ بنما

«لَن تَرانی » نگو عارف پسر عمران نیست


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads