غزل شماره ۰۲۶
زلفآشفته و خویکرده و خندانلب و مست
پيرهنچاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربدهجوی و لبش افسوسکنان
نيمشب دوش (یار) به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزين
گفت کی عاشق ديرينه من خوابت هست
عاشقی را که چنين باده شبگير دهند
کافر عشق بود گر نشود (نبود) بادهپرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگير
که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم
اگر از خمر بهشت است وگر (ورز) باده مست
خنده جام می و زلف گرهگير (چو زنجیر) نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
اولین نفر کامنت بزار
غزل شماره ۰۲۵
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل...
غزل شماره ۰۲۴
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از...
خيال روی تو در هر طريق همره ماست
...چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخنشنا...
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست ...
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست
می...
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست
<...ساقيا آمدن عيد مبارک بادت
وان ...
سينهام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است