روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و میبايد خواست
نوبه (توبه) زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی (شادی) و طرب کردن رندان پيداست (برخاست)
چه ملامت بود (رسد) آن را که چنين باده خورد
اين چه عيب است بدين بیخردی وين چه خطاست
بادهنوشی که در او روی و ريايی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و رياست
ما نه رندان (مردان) رياييم و حريفان نفاق
آن که او عالم سر است بدين حال گواست
فرض ايزد بگذاريم (بگذاریم) و به کس بد نکنيم
وان چه گويند روا نيست نگوييم (بگوییم) رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود
ور بود نيز چه شد مردم بیعيب کجاست
حافظ از چون و چرا بگذر و می نوش دمی
نزد حکمش چه مجال سخن چون و چراست
اولین نفر کامنت بزار
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست
<...ساقيا آمدن عيد مبارک بادت
وان ...
سينهام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت ...
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غر...
مي دمد صبح و کله بست سحاب
الص...
اي فروغ ماه حسن از روي رخشان شما
...ساقي به نور باده برافروز جام ما
...تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است