چشمانم را
از مادريزرگ به ارث برده ام
زني كه چشمه ي روستا
از حسادتِ چشمانش
خشك شد و او
تمامِ شب را
روي پل ، باريد
باغ هاي روستا
هيچ سالي
مثلِ آن سال
محصول ندادند!
<< سمانه سوادی >>
اولین نفر کامنت بزار
عشق این است
که جغرافیایی نداشته باشد
<...گاهی زود میرسم
مثل وقتی که بدنیا آمدم
...دور دنیا هم که چرخیده باشی باز دور خودت چرخیده...
چه می گذرد در دلم که عطر آهن تفته از کلماتم ری...
کم میخوابم ،
اما رویا فراوا...
ﺧﺴﺘه
عاشق شدن در زمستان فکر چندان خوبی نیست.
د...
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است