خانم «ملوک محمدعلی» را علم و سواد به این درجه از معرفت نرسانده بود بلکه یک عمر خودش را با عملش خرج دستگاه امام حسین (ع) کرده بود.
برای همین هنگام خاکسپاری پسرش مستجابالدعوه شد و چشمان پسرش که برای زیارت مادر باز شده بود را نظاره کرد.
وقتی از او میپرسند: «مادر شما باور داشتید که امام حسین (ع) حاجت شما را اجابت میکند؟»
میگوید: «من تمام عمر به امام حسین (ع) چشم گفتهام حالا از او چیزی میخواستم، این که چیزی برای او نیست، مطمئن بودم.»
شاعر: فاطمه عارفنژاد | گرافیست: زهرا پناهی | تنظیم صدا: روحالله دهنوی
اولین نفر کامنت بزار
چشمش افتاد به نفربری که نزدیک میشد. به حبیب گف...
دلش میخواست امروز به ...
«رزان أشرف ألنجار» کانت أصغر ...
فقط داغ فاطمه (س) آن ق...
Razan A...
آرزو کرده بود که بعد از «وفاء»، دومین زن استشها...
«Razan Ashraf ...
دختران زیتون
شعری در وصف «ر...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است