در پس درهای شیشهای رویاها /
در مرداب بی ته آیینهها/
هر جا که من گوشهای از خودم را مرده بودم/
یک نیلوفر روییده بود...
گویی او لحظه لحظه در تهی من میریخت/
و من در صدای شکفتن او/
لحظه لحظه خودم را میمردم.(سهراب سپهری )
اولین نفر کامنت بزار
وقتی دلم تنگ می شود همه ی ابرهای عالم می آیند...
از پنجره می آیی / با چتری از بهار و کوزه ای از ...
صبح
سوار بر قطار ستارگان سحرگاهی از ره رس...
کاش عشق آدم ها شبیه درخت های خرمالو بود که در پ...
در این اپیزود از پادکست فصل آوا ( فصل پاییزخوان...
گلوله ها در خبرها شلیک می شوند ، در گوشه ای دور...
با تو می خواستم به جاهای دور سفر کنم
باید تخیل کنیم در مه راه می رویم
مرا به گریه مینداز ...می شکنم...
مثل فنجا...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است