با تو می خواستم به جاهای دور سفر کنم
به شهرهایی که نرفته ام / به دریاهایی که نپیموده ام / به دشتهایی که ندیده ام / ولی حالا... در اتاقم نشسته ام و شعر می نویسم
آنقدر سنگین شده ام که هیچ قطاری نمی تواند اندوه مرا جابجا کند !
اولین نفر کامنت بزار
باید تخیل کنیم در مه راه می رویم
مرا به گریه مینداز ...می شکنم...
مثل فنجا...
آه ای شباهت دور
ای چشمهای مغرور
این...
حالا که آمده ای چترت را ببند / در ایوان این خان...
من از هفت سنگ می ترسم / میترسم آنقدر سن...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است