• 1 سال پیش

  • 7

  • 03:52
توضیحات

شاخِ امید


غزل شماره 607


من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی


دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی


دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی


تو همایی و من خستۀ بیچاره گدای

پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی


بنده ‌وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

ور جوابم ندهی می‌رسدت کِبر و منی


مرد راضی‌ست که در پای تو افتد چون گوی

تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی


مستِ بی خویشتن از خمر، ظَلوم است و جَهول

مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی


تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی


من بَر از شاخ امیدت نتوانم خوردن

غالب‌الظنّ و یقینم که تو بیخم بکنی


خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

سعدیا چرب زبانی کن و شیرین‌سخنی


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads