• 6 سال پیش

  • 3.3K

  • 15:52

زینت و مک لوهان

داستان شب
8
توضیحات
قضیه از این قرار است که خیلی سال پیش مک لوهان حبیبو کشمش را اتفاقی توی کافه ای در ابوظبی دیده و به حبیبو گفته : هر وقتی برگشتی ایران، به زینت سلام برسون و بگو اگه یه آدم با عرضه ای پا شه یه فیلمی از زندگی روزگار تو بسازه، من تمام کتابام رو از کتاب فروشی ها جمع می کنم و باقی عمرم هم می رم توی دسته جاز پیر و پاتال ... داستان "زینت و مک لوهان" نویسنده : احسان عبدی پور خوانش : مریم آقاجانی

shenoto-ads
shenoto-ads