چو گیتی بر آمد بر آن دیوبند | جهان را همه پند او سودمند
اولین نفر کامنت بزار
بداروندرود اندرآورد روی | چنان چون بود شاه دی...
فریدون به خورشیربر برد سر | کمر تنگ بستش به ک...
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه | بر او انجمن گشت...
چنان بد که ضحاک را روز و شب | به نام فریدون گ...
برآمد بر این روزگاری دراز | کشید اژدها را به ...
چن از روزگارش چهل سال ماند | نگر تا به سربرش ...
چو ضحاک شد بر جهان شهریار | بر او سالیان انجم...
چن این کرده شد ساز دیگر گرفت | یکی چاره کرد ا...
یکی مرد بود اندرآن روزگار | ز دشت سواران نیزه...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است