نبیل: شمسی بیک تعریف می کرد که وزیر اعظم را به محض خواندن آن لوح به قدری آشفته و پریشان دیدم که فوراً از محضر او خارج شدم
ماندانا: مگه تو اون لوح حضرت بهاءالله چی نوشته بودن که وزیر اعظم این قدر حالش بد شده بود؟
ماندانا: آیا در روزهائی که حضرت بهاءالله در باغ رضوان تشریف داشتند شما هم آنجا بودید؟
نبیل: بله و سعادت آن را با هیچ سعادتی در این عالم نمیتوان مقایسه کرد
...
ترنّم : راستی تو که اینقدر درباره حضرت بهاءالله کنجکاوی، می دونستی امسال در سراسر عالم دارن دویستمین سالگرد تولّد ایشون رو جشن می گیرن؟
ماندانا : راست می گی؟ درسراسر دنیا، یعنی چطوری؟
ترنّم: ...
نبیل: بالاخره دسیسه ها و توطئه های شیخ و فعّالیت های سرکنسول ایران باعث شد که شاه به میرزا سعید خان وزیر امور خارجه دستور بدهد که از حکومت عثمانی تقاضا کند حضرت بهاءالله را از بغداد اخراج کنن...
ماندانا : این رضا که گفتین این کارو قبول کرد؟
نبیل: بله و یک روز که شنید حضرت بهاءالله به حمام رفته اند، البته حمام عمومی آن روزها، بدون این که کسی که همراه حضرت بهاءالله بود متوجه شود با اسل...
نبیل: بله، در این دو سال اصحاب و پیروان حضرت باب دچار تباهی و تفرقه و پراکندگی ونومیدی شده و در حالت بدی به سر می بردند و اثری هم از حضرت بهاءالله ظاهر نبود. در این میان حادثه ای رخ داد که با...
نبیل: حضرت بهاءلله به کوههای سلیمانیه در کردستان عراق هجرت کرده و نام درویش محمّد را برای خود انتخاب کردند. این هجرت یک سال پس از ورود به بغداد صورت گرفت و دو سال طول کشید
ماندانا: یعنی خونو...
ماندانا: اما این طور که جناب نبیل دیشب می گفت انگار سیاه چال همش هم بد نبوده، یه روی خوب هم داشته. خدا رو شکر. آدم از شنیدن این همه مصیبت واقعا دلش می گیره.
نبیل: بله، همیشه در زندگانی وقتی ت...