داستان این اپیزود از رویای کلارا نشات میگیره. دختر ۲۰ ساله لاغر اندامی که توی دانشگاه بامبرگ داره ادبیات زبان فارسی میخونه و از زمانی که فقط یه نووجون ۱۳ ساله بود و به ایران سفر کرده بود تا همین الان دلباختهی این کشور شده بود.
کلارا از همون بچگی خیلی لاغر بود. موهای بوری داشت و پوستش جوری سفید بود که انگار سالها قبل از تولدش زیر نور خورشید بوده و رنگ خودش رو از دست داده. چشمهای کلارا مثل آبهای آزاد آبی و شفاف بود و یه حلقهی مشکی تیره دورتا دور این مردمک رو پوشونده بود.
حدود ۷ سال پیش وقتی کلارا فقط ۱۳ ساله بود به همراه مادر و پدرش به ایران سفر کرده بودن و مستقیم رفته بودن به شهر زیبای یزد.
یزد از نظر من یه آرمان شهره. یعنی اگر بتونم یه شهری رو برای خودم درست کنم حتما شکل یزد درستش میکنم. بخشهای تاریخی و مدرن و جذاب. کوچههای تنگ با بناهای کاهگلی جذاب که وقتی از کنارشون رد میشی دوست داری توی بوی کاهگل و خشت گم بشی. دیوارهایی که با لهجهی زیبای یزدی برای شما داستانهای به قدمت تاریخ تعریف میکنند. شهری که پر از بادگیره و پر از کوچههای
آشتی کنون. از داستان کلارا دور نشیم. دختر بوری که توی کوچههای یزد هوش و حواسش رو جا گذاشته بود. وقتی رسیده بودن یزد به جای هتل رفته بودن به بافت تاریخی شهر و یه اقامتگاه بومگردی. از اون اقامتگاههایی که وسطش یه حوض و فوارهی آبه با کلی گل توی گلدونهای سفالی. از اون اقامتگاههایی که یه تالار بزرگ داره توی حیاطش و کنارش یه سماره بزرگ داره قل قل میکنه همیشه چای ایرانی با قند و انواع خلیفه حاضر و آمادهس. از اون جاهایی که با گیاههای رونده و بر ....
اولین نفر کامنت بزار
نویسنده: مهسا راه چمنی
با صدای مارال کوشک...
نویسنده: مهسا راه چمنی
با صدای مارال کوشک...
نویسنده: مهسا راه چمنی...
نویسنده: مهسا راه چمنی...
نویسنده: مهسا راه چمنی...
نویسنده: مهسا راه چمنی...
نویسنده: مهسا راه چمنی...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است