داستان با این بخش آغاز می شود :
"روزی روزگاری پیرزنی که به چشم درد مبتلا شده بود،پیش چشم پزشکی رفت و از او خواست تا چشمانش را معالجه کند و هر وقت چشمهای او کاملاً درمان شدند،دستمزدش را بگیرد.چشم پزشک قبول کرد و هر روز به خانه ی پیرزن می رفت و دارویی در چشم او می ریخت و بعد با پارچه ای چشمهای او را می بست ......"
حالا ادامه داستان را بشنوید . . . . .
آرش یک شب به بهانه آوردن آشغال ها سرکوچه می رود که به گربه غذا بدهد ولی چون زمان زیادی را صرف غذا دادن به گربه می کند پدر و مادرش متوجه می شوند و..
...
آرش یک شب به بهانه آوردن آشغال ها سرکوچه می رود که...
قسمت ابتدایی داستان :
"در زمانهاي قديم، زن ومرد فقيري كلبه اي نزديك رودخانه داشتند و با ماهيگيري و بافتن تور براي مردم، پولي به دست مي آوردند و زندگي خود و دو فرزندشان را اداره مي كردند. اما يك روز ...
قسمت ابتدایی داستان :
"در زمانهاي قديم، زن ومرد ...
بخشی از داستان :
"روزی روزگاری ارباب بداخلاق و ظالمی بود که زمین های زراعتی زیادی داشت و کارگران و رعیت های زیادی برایش کار می کردند.ارباب ظالم به رعیت ها و کارگرانش رحم نمی کرد و اگر یکی از آن ها ب...
بخشی از داستان :
"روزی روزگاری ارباب بداخلاق و ظا...
آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. مدیر عامل قبلی یک جلسه خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاکت نامه دربسته که شماره های ۱ و ۲ و ۳ روی آنها نوشته شده بود به او داد و گفت . . .
ب...
آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود...
یک شرکت بزرگ برای استخدام نیرو کار مورد نظرش، آزمونی برگزار کرد و در آن آزمون یک سوال چند وجهی مطرح نمود. به ادامه داستان گوش داده و نظرات خود را برای ما بنویسید ....
یک شرکت بزرگ برای استخدام نیرو کار مورد نظرش، آزمو...
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد .
معلم هم داشت همه بچه ها را تشویق می کرد که دور هم جمع شوند .
به بقیه داستان گوش کنید . . . . ...
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه هاى کلاس عکس ...