بیا پایین ، باید یه چیزی رو بهت بگم . نمیشه تو بیای بالا با هم صحبت کنیم ؟!!! ویکتور ... هان ... سرت که نشکست ؟ چی شده ؟ ِاااااااااااااا ، تقصیر خودت شد دیگه ، من تا بیست شمردم ، دیدم نیومدی گفتم دریچه رو باز کنم بیام پایین دنبالت که یه دفعه ... چیزی نشده ، نگران نباش ... خوشحالم دریچه خورد تو سرم رفتم پایین ، اگه نه ، اون بالا حتما از صدای جیغی که کشیدی کر میشدم . بیا ... حواستم خیلی به این نردبون چوبی و پله هاش باشه ، زیاد سرحال نیست ... دریچه رو هم پشت سرت ببند ....
نویسنده و کارگردان :مجید زرین
تهیه شده در استودیو زرین
اولین نفر کامنت بزار
پس علت غیب شدن امشبتو ، سر شام نیامدنت این بود ...
امروز ، تو مدرسه حسابی...
ویکتور ... امروز سرحال...
لیلیان ، لیلیان ... کجایی؟بیا که مهمون داریم !!...
ویکتور ، چی شده پسرم ؟...
خیلی آدم صبوری نیستم ،...
سلام ، اسم من ویکتوره ...
سریال داستانی احضار، ا...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است