امروز ، تو مدرسه حسابی ذهنم درگیر اتفاقات دیشب بود . تسخیر مونیکا توسط اگنس پیر و حرفهایی که میزد راجب تکه تکه شدنش و اینکه به زودی خونش همه جارو میگیره ، اون صدای وحشتناکش و خارج نشدنش از بدن مونیکا ... اوفففففف . انگاری مغزم تبدیل شده بود به یه دستگاه پخش فیلم ،که هی برمیگشت از اولو تکرار میکرد ، نه میتونستم خاموشش کنم نه اینکه یه کاری کنم که دیگه حداقل پخشش نکنه . صدای زنگ مدرسه ، شاید برای اولین بار میشه گفت ، اولین و قشنگترین صدایی بود که میشنیدم . همینکه دیگه نمیخواستم تظاهر کنم که همه حواسم جمع حرفهای معلمه و حضورم داخل کلاس فقط یه حضور فیزیکی نیست ، خیلی خوشحال کننده بود . توی راه خونه بودم که سر و کله جیکوب پیدا شد ...
نویسنده و کارگردان :مجید زرین
تهیه شده در استودیو زرین
اولین نفر کامنت بزار
ویکتور ... امروز سرحال...
لیلیان ، لیلیان ... کجایی؟بیا که مهمون داریم !!...
ویکتور ، چی شده پسرم ؟...
خیلی آدم صبوری نیستم ،...
سلام ، اسم من ویکتوره ...
سریال داستانی احضار، ا...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است