توضیحات
غزل شماره 169:
ياری اندر کس نمیبينيم ياران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمیگويد که ياری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد
لعلی از کان مروت برنيامد سالهاست
تابش خورشيد و سعی باد و باران را چه شد
شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار
مهربانی کی سر آمد شهرياران را چه شد
گوی توفيق و کرامت در ميان افکندهاند
کس به ميدان در نمیآيد سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی ميگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
تعبیر غزل 169:
وقت خود را با غصه و ناله کردن برای مشکلات و سختی ها هدر ندهید که نتیجه ای ندارد. به جای آن سعی کنید با دوراندیشی، اراده و عزم قوی و توکل به خداوند به دنبال راه حل مشکلات باشید. مدتی است دچار یاس و ناامیدی شده اید، هر چه زودتر به آن پایان داده و خود را جمع و جور کنید! تردید را کنار بگذارید، با دیگران با محبت و مهربانی رفتار می کنید و این از خصلت های خوب شماست. احساس می کنید اطرافیان شما را فراموش کرده اند و در ازای خوبی ها، بدی دیده اید. به امید لطف و رحمت خداوند هستید اما وقتی درهای بسته باز می شود آن را نادیده می گیرید. دل به تقدیر خداوند بسپارید.