توضیحات
حافظ خوانی-هوس باد بهارم به سر صحرا برد(قسمت هشتم)
هوس باد بهارم به سر صحرا برد
هوس باد بهارم
به سر صحرا برد
باد بوی تو
بیاورد و قرار از ما برد
هرکجا بود دلی
چشم تو برد از راهش
نه دل خسته
بیمار مرا تنها برد
جام میدی ز لبت دم ز روانبخشی زد
آبرو از لب جانبخش
روانبخشا برد
دوش دست طلبم
سلسلهٔ شوق تو بست
پای خیل خردم
لشکر غم از جا برد
راه ما غمزهٔ
آن ترککمان ابرو زد
رخت ما هندوی
آن سرو سهی بالا برد
دل سنگین ترا
اشک من آورد به راه
سنگ را سیل
تواند به لب دریا برد
بحث بلبل بر
حافظ مکن از خوش نفسی
پیش طوطی نتوان
نام هزارآوا برد