نیمکت تو ایستگاه داغ بود اون شب چله زمستونی؛ سفید سرد بودا؛ سیلی میزد سوز تو صورتمون؛ از بی ماشینی برف کفن پوش کرده بود تن چهارراهو؛ با نوک انگشتش کف دستم کروکی میکشید عشقُ آروم؛ وسط نگام نکردناش گفت:...
نیمکت تو ایستگاه داغ بود اون شب چله زمستونی؛ سفید ...