• 5 سال پیش

  • 576

  • 07:45

پادکست بُن بسط

رادیو چکاد
6
توضیحات
نیمکت تو ایستگاه داغ بود اون شب چله زمستونی؛ سفید سرد بودا؛ سیلی میزد سوز تو صورتمون؛ از بی ماشینی برف کفن پوش کرده بود تن چهارراهو؛ با نوک انگشتش کف دستم کروکی میکشید عشقُ آروم؛ وسط نگام نکردناش گفت: "تو آرزوت چیه؟". گفتم :"آرزوی تو آرزوی منم هست." . انگشت کوچیکمو گرفت تو مشتش؛ قاطی لب خندش گفت :"نمیشه که!!" ؛ گفتم: "چرا؟؟!" ؛ دکتر، مردمکم گردون شده بود به آفتاب نگاش...یدفه طلوع کرد بالاخره رو چشمام. گفت: " مگه میشه آدم خودش آرزوی خودش باشه؟؟!"....نمیدونم دکتر..من عوض شدم ؛ یا آرزوهاش!!

با صدای
علیرضا چکاد

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads