
توضیحات
قضیه از این قرار است که خیلی سال پیش مک لوهان حبیبو کشمش را اتفاقی توی کافه ای در ابوظبی دیده و به حبیبو گفته : هر وقتی برگشتی ایران، به زینت سلام برسون و بگو اگه یه آدم با عرضه ای پا شه یه فیلمی از زندگی روزگار تو بسازه، من تمام کتابام رو از کتاب فروشی ها جمع می کنم و باقی عمرم هم می رم توی دسته جاز پیر و پاتال ... داستان "زینت و مک لوهان" نویسنده : احسان عبدی پور خوانش : مریم آقاجانی
گویندگان:
مریم آقاجانی
تاریخ انتشار:
3 سال پیش
بر اساس علاقهی شما
شنیدنی های این کانال

نظرات
برای ارسال نظر ابتدا باید وارد حساب کاربری خود شوید.
کاربر شنونده
کاربر شنونده
کاملا خودتو توی فضای داستان تصور میکنی.مخصوصا اگه بچه جنوب باشی.اون دلسوزیا و فرق نذاشتن مادر خانواده.اون کل کل کردن برادرا.حس واقعی بت میده با اینکه 12تا بچه هستن.گاهی اشک و گاهی خنده