گفت: میدونی از اولشم بدرد هم نمی خوردیم دنیاهامون باهم فرق داشت یادش بخیر وقتی میرفتیم شمال هی می خواست تو جاده نگه دارم ! کوه بود میگفت نگه دار ،جنگل بود میگفت نگه دار،دریا بود میگفت نگه دار ، همه جا...
گفت: میدونی از اولشم بدرد هم نمی خوردیم دنیاهامون ...
زنش قرار بود بره آلمان و برگرده. هیچ حرفی از پناهندگی نبود. بعد از اون اتفاق روز به روز ساکت تر، اخمو تر و گنگ تر شد. تنها کار زندگی اش قدم زدن بود. از خونه به مغازه، از مغازه به ساحل، از ساحل به خونه...
زنش قرار بود بره آلمان و برگرده. هیچ حرفی از پناهن...
زنش قرار بود بره آلمان و برگرده. هیچ حرفی از پناهندگی نبود. بعد از اون اتفاق روز به روز ساکت تر، اخمو تر و گنگ تر شد. تنها کار زندگی اش قدم زدن بود. از خونه به مغازه، از مغازه به ساحل، از ساحل به خونه...
زنش قرار بود بره آلمان و برگرده. هیچ حرفی از پناهن...
ساعت بیستُ شش به وقت همان جایی که عصرِ جمعه اش نیستی...
میشنوی؟
صدای باران است.. آن هم در این فصلِ بی ربطِ بی توِ بی تابِ بی انصاف...
از همان بارن هایِ بی انصافی که تو دوست داشتی ...
از همان بی ان...
ساعت بیستُ شش به وقت همان جایی که عصرِ جمعه اش نیس...
آدما گاهی یادشون میره که اونی که دوسش دارن چقدر جاش کنارشون خالیه
یادشون میره که چقدر دقیقه هارو میشمردن تا اونی که دوسش داشتن و بتونن دوباره از نزدیک ببینن
یادشون میره تمام کوچه های این شهر لعنتی...
آدما گاهی یادشون میره که اونی که دوسش دارن چقدر جا...
آدما گاهی یادشون میره که اونی که دوسش دارن چقدر جاش کنارشون خالیه
یادشون میره که چقدر دقیقه هارو میشمردن تا اونی که دوسش داشتن و بتونن دوباره از نزدیک ببینن
یادشون میره تمام کوچه های این شهر لعنتی...
آدما گاهی یادشون میره که اونی که دوسش دارن چقدر جا...