عشق و دیوانگی
نویسنده : ناشناس
خوانش : رعنا غفاریان
در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
هر که شد محرم دل
نویسنده و خوانش : سیامک سحرخیز
به خاطر میآورم سالها پیش-سال ِ دوّم ریاضی فیزیک ِ دبیرستان ِ دانش- گیر کرده بودم میان ِ هنر، حقوق و رشته های ِ مهندسی و در همان حال گیر داده بودم به...
هر که شد محرم دل
نویسنده و خوانش : سیامک سحرخیز
...
وودی آلن و من
نویسنده : دبی میلمن
برگردان : نسیم توکلی
خوانش : سمانه زنجانی
وقتی درباره عطرش نظر دادم و پرسیدم چه عطری زده ؟ حس می گفت که مثله فابرژه بود ولی می دانستم که فابرژه نیست. بوی فابرژه ...
وودی آلن و من
نویسنده : دبی میلمن
برگردان : نسی...
ماهی و جفتش
نویسنده : ابراهیم گلستان
خوانش : مهرزاد زمردی نیا
مرد به ماهیها نگاه میکرد. ماهیها پشت شیشه آرام و آویزان بودند. پشت شیشه برایشان از تخته سنگها آبگیری ساخته بودند که بزرگ بود و دیو...
ماهی و جفتش
نویسنده : ابراهیم گلستان
خوانش : مه...
آشفتگی
نویسنده و خوانش : آرش محمودی
سال ها پیش یه روز رفتم تئاتر فکر کنم اسمش موردریک بود. درست یادم نمیاد مال خیلی وقت پیشه . یادمه حس خیلی خوبی داشتم که برای اون نمایش نبود . بیشتر مربوط می شد به...
آشفتگی
نویسنده و خوانش : آرش محمودی
سال ها پیش ...
شال
نویسنده : علیرضا روشن
خوانش : حمیدرضا دانش
رابطه بین یک مرد و زن و گفتگوی آن دو.
مرد ایستاده بود . روبروی زن که ایستاده بود ، ایستاده بود. زن شالش را جابه جا می کرد. بی دلیل. باد نمی آمد . شا...
می نویسم حسین تو میایی پیش چشمم
نویسنده و خوانش : امیر پروسنان
یکی تو خیابان فریاد می کشد مظلوووووم . باقی جواب می دهند حسیییییین.
یک جمله ات مدام میاد جلوی چشمم : "اگر دین نداری آزاده باش!"
زیر ب...
می نویسم حسین تو میایی پیش چشمم
نویسنده و خوانش :...
من حسین را گم کرده ام
نویسنده و خوانش : محمدامین چیت گران
خاطرات کودکی از ماه محرم
از 4-5 سالگی ام را دیگر کمابیش به خاطر دارم . آمدن محرم را از زمانی می فهمیدم که مادرم پیراهن مشکی بر تنم می کرد...
من حسین را گم کرده ام
نویسنده و خوانش : محمدامین...
هرمزان
نویسنده و خوانش : حسن علیشیری
آدم ها برای فراموش کردن دلتنگی ها و غصه هایشان کارهای مختلفی می کنند . به دوستانشان زنگ می زنند . در اینستاگرامشان پست های غمگین می گذارند. در خیابان های برگ ...
خانه روبرویی
نویسنده : راسیپورام کریشنا نارایان
برگردان : اسدالله امرایی
خوانش : نوشین فراحمدی
جوکی وقتی از پنجره اش بیرون را نگاه می کرد، لرزه به تنش می افتاد. خانه روبرویی آن طرف خیابان را زن بی...
خانه روبرویی
نویسنده : راسیپورام کریشنا نارایان
...