• 7 سال پیش

  • 5.7K

  • 05:39

عشق و دیوانگی

داستان شب
9
توضیحات
عشق و دیوانگی نویسنده : ناشناس خوانش : رعنا غفاریان در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.

با صدای
رعنا غفاریان

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads