• 2 هفته پیش

  • 156

  • 21:00
توضیحات

زن، برای اولین بار لبخند زد.


لبخندی کوتاه، اما عمیق.


بعد، آرام لیوانش را بلند کرد. آخرین بار.


و پیش از آن‌که آهنگ به پایان برسد، برخاست.


رفت.


نه با شتاب، نه با تردید.


رفتنی آرام، درست شبیه آمدنش.


اما این‌بار، دیگر بازگشتی در کار نبود.


مرد هنوز می‌نواخت.


صدایش دیگر نمی‌لرزید.


دست‌هایش محکم‌تر شده بودند.


او رفته بود، اما چیزی از او در مرد باقی مانده بود؛


چیزی از جنس شهامت، صدا، و سرانجام گفتن.


و آن شب، همان شبی شد که مرد برای همیشه بدون نیاز به صفحات نت به آواز و نواختن درآمد، سالیان سال در میان تاریکی جمعیت او را جست و دیگر موهایش را پریشان جلوی چشمانش رها نکرد تا اگر زن برگشت اینبار به جای نواختن و آواز خواندن فقط او را تماشا کند. و آن زن.... آن زن هیچگاه به آن شب‌نشینی برنگشت تا مرد سالیان سال عاشق بماند و جمعتی را از هنر خودش شگفت زده کند. 


و شاید اگر روزی کسی از او می‌پرسید که آن زن، واقعا که بود؟ می‌گفت: نمی‌دانم.


 فقط همین را می‌دانم که وقتی می‌آمد، صدایم معنا می‌گرفت، و وقتی رفت، معنایش شدم.






نُتِ آخر


·    نویسنده: امیرعلی مهاجری


·    گوینده: علی ولیانی


·    میکس و تنظیم محمدرضا اَکرادی


·    


با صدای
علی ولیانی

رده سنی
محتوای تمیز