توضیحات
راب : کاملا.
عزیزم، اینجا محل تحصیل منه.
خب، اگه با گفتن "محل تحصیل" منظورت جایی هست که من روی صحنه در یک زمان مقدر با کلاه و لباس شب در حال خرامیدن هستم، در واقع خب نه، اینطور نیست. ولی اگه با گفتن "محل تحصیل" منظورت جایی هست که من در آنجا افکارم رو مجسم میکنم، همینطور دیدگاه های قطعی ام رو، راهی که من هر واقعیت جدید رو در هم متقاطع میکنم، حتی هر بنی بشری رو در قالب یک برنامه روزانه در تماس باهاش هستم ... دوباره باید بگم، که نه اینطور نیست. اما اگه با گفتن "محل تحصیل" منظورت جایی هست که من در آنجا مست لایعقل میشم و روی پله های دانشکده استفراغ میکنم، کاملا، درسته، این مکان محل تحصیل منه.
شما این موضوع رو درک نمیکنید ... شما چند سالتونه، 19؟ 20 ساله اید، بسیار خوب، اوه خدای من، خیلی جوان تر به نظر میرسید، شما در حال تابیدن هستید، درسته که هنوز معنیش رو نمیدونید، ولی در حال تابش هستید. اگه شما هم جای من بودید، در سن من بودید، و تصاویری از خودتون رو میدید، متوجه میشدید که چطور به نظر میرسید، الان چطور به نظر می آیید ... اون وقت معنی تابیدن رو درک میکردید، که کالری مطلق انرژی بخش و سرزندگی در حال در هم سوختنه ... پوف!!!
( به اطراف نگاه میکند )
کجا خواهد رفت؟ شما میدونید؟ آیا این صرفا یک سیوال شیمیایی مربوط به سوخت و ساز بدنه؟ یا یک جزء معنوی، یه برش ماندگار، برشی، برشی از امواج زندگی که هاله های نور شما رو در بر گرفته ... فرسوده شدن یه چیز حروم زاده بی عاطفه است، الان حق با منه؟ از کوه راشمور درباره ش بپرسید که ... دماغ لینکون لقه، چیزی درباره ش شنیدید؟ مادر، پدر، سوزی، و بیلی، به اولین سفر خارج از شهر نبراسکا میرند و ناگهان بوم! توسط سوراخ های دماغ شانزدهمین رییس جمهور له میشند. ولی چه راه چاره ی دیگه ای وجود داره! همه مون باید ادامه بدیم، درسته؟ ساعت ها تیک تاک میکنند، من هر ساعت رو میشنوم، بعضی وقت ها هر دقیقه رو، بخصوص در شب، بخصوص وقتیکه کل دنیا در خواب هستن و من بیدارم، اما، دماغ لینکون، اون یه برجستگی از یه راهی هست که باید ازش کنار بکشید.
ولی حرف من اینه که شما هنوز فرسوده نشدید، ماهیچه های سه سرتان، موهایتان، حتی انگشت های پای شما هنوز رقت بار نشدند، به آنها نگاه کنید، صندل های دوست داشتی و بسیار زیبایی که پاتون هست ... سینه های شما ... و البته که من قصد ندارم که بیفتم روی شما، من فقط واقعیت رو اعتراف میکنم که سینه های شما نمونه های شگفت انگیزی از عدم فرسایش هستند. بهشون زمان بدید، قبوله؟
( مشتش را به روی زمین میکشد )
لعنت بهتون بیاد، جاذبه! درست میگم؟
ولی حرف من اینه که شما هنوز کله تون بوی قرمه سبزی میده که این رو درک کنید، البته شاید، مگر اینکه شما یه روح کهنه داشته باشید، و از نگاه کردن به چشماتون فکر کنم که همچین چیزی باشه، ولی یه چیزی در مورد این همه سال وجود داره، سالهای عمر شما، همون چیزی که هنوز شما رو زنده نگه میداره، وقتیکه مغز و این مغزی که میگم واقعیت علمیه، مغز همچنان هوشیاری لعنتی خودش رو حفظ میکنه. هر چیزی، هر جزییات کوچکی، مغز هنوز مطمین نیست که چه چیزی مهم هست و چه چیزی مهم نیست، آن چیزی هایی که باید دور نگه داشته بشه از پرونده های ضروری، که همه چیزی رو در آن بسوزونه، هر دوستی رو، هر خیانتی رو، هر فلسفه جدیدی رو، طعم بوسه یک معشوق رو، آمار و ارقام ورزشی رو، خط ها بالایی برنامه های لعنتی تلویزیون رو، محض رضای خدا، بوهایی که حتی نمیتونی اسمش رو ببری، آنها همه شون چسبیدن به مغزت، به وضوح، به روشنی، پاک نشدنی، اون برای همیشه لعنتی شما همراهتون خواهند بود.
در حال حاضر، مغزمن مثل مخزن الاسراره، هر چیز مزخرفی رو به انفجار میرسونه، روزها، اسم ها، هر چیزی که برای صبحانه خوردم، هر جایی که بچه هام زندگی میکنن، برنامه زمانی قرص های پدرم، همه اینها اصطلاک مغزی هستند، مثل تلاش برای گرفتن یک توپ بولینگ با یه دستکش.
بنابراین نکته حرف من این که، زمان با ارزشه، برای اعطا کردن به غیر از خودتون نیست، نمیتونید سودمندش کنید و غیر الذلک، ولی اگه بخوام که دوباره بخشی از قسمت های کوچک آن سالهای آدونیس رو بدست بیارم، که اگه بخوام به طور واقعی زنده باشم از طریق صاحب بودن یک بخشی از این مدرسه، فکر میکنم که آن باید حق من باشه درست به اندازه کثافت کاری های بعدی، که تکه قراقضه ای کوچک از لباس های جسدی مردی که سابق بر این بودم رو صاحب باشم ، و بنابراین برای پاسخ دادن به سوال اصلی شما : من مدرکی دارم که ثابت میکنه که از اینجا رفته ام؟ من مدرکی دارم که از رحم مادرم خارج شده ام؟ من به سختی میتونم ثابت کنم که امروز صبح توی ماشینم از خواب بیدار شدم، ولی اینجا محل تحصیل منه، من از گوشت گرده این سنگر خوشگل آموزش عالی به دنیا آمده ام، و برای 15% تخفیف فارغ التحصیلان در این خراب شده غول پیکر با آن پیراهن لوگو دار مدرسه اش چونه زنی میکنم!!
سپاسگزارم
( کیف پول خود را خارج میکند. میبیند که هیچ پول نقدی ندارد ... )
گمان نمیکنم که کارت اعتباری ام رو شما برداشتید؟