• 7 سال پیش

  • 685

  • 16:45

بخش اول توضیحات زیباکلام درباره یادداشت «شاه، آمریکا و انگلیس را حامی انقلاب می‌دانست»

صادق زیباکلام
12
12
1

بخش اول توضیحات زیباکلام درباره یادداشت «شاه، آمریکا و انگلیس را حامی انقلاب می‌دانست»

صادق زیباکلام
  • 16:45

  • 685

  • 7 سال پیش

توضیحات
یادداشت «شاه، آمریکا و انگلیس را حامی انقلاب می‌دانست» که به مناسبت 26دی‌ماه، سالگرد خروج ایشان از کشور در سال 57، درج شده بود مقادیر زیادی لعن و نفرین برایم به همراه داشت. من البته مدت‌هاست که به توهین‌های رکیک و غیر رکیک خو گرفته‌ام. منتهی همچون «طوبی خانم» هیچ‌وقت آن‌ها را واقعاً قبول نکرده‌ام، اما همچون او که دست بلند کردن دایم «آقا مرتضی» همسرش به‌صورت بخشی از زندگی‌اش درآمده بود، من هم به‌عنوان بخشی از واقعیت‌های جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنم قبول کرده‌ام که منظما به‌واسطه بیان نظراتم می‌بایستی مورد توهین واقع شوم. قبول کرده‌ام که نظری را در نهایت ادب و احترام و بدون آنکه به کسی کوچک‌ترین اسایه ادب و بی‌احترامی‌کرده باشم، ابراز می‌کنم و دفعتاً طوفانی از هتاکی و دشنام به سمتم به راه می‌افتد. نمی‌دانم در جوامع دیگر، مثلاً در نروژ، ژاپن، هند، ترکیه، گینه بیسایو یا حبشه (که هیچ‌یک از داعیه‌های رهبری جهانی ما را هم ندارند) هم آیا این طور است که یک نفر نظری سیاسی و اجتماعی بدهد و در واکنش به آن گردبادی از فحاشی به خواهر، مادر، مرده، زنده و جدوآبادش نثار شود؟ شاید هم عقب‌ماندگی فقط محدود به تولید پیکان و پراید نمی‌شود. بگذریم. من پاسخم را به دو بخش جداگانه تقسیم کرده‌ام.بخش نخست در خصوص توهین‌ها و درست‌تر گفته باشم جامعه‌شناسی توهین‌کنندگان به خودم؛ و بخش دیگر اصل موضوع آن یادداشت: اینکه چرا عده‌ای، ازجمله محمدرضا پهلوی، باور دارند که انقلاب اسلامی توطیه قدرت‌های خارجی می‌بوده؟ این بخش را انشاالله در پست جداگانه‌ای خواهم آورد. اما توهین‌هایی که سر این پست به من شد واقعاً دردم آورد. درست مثل کشیده‌ای که آن روز «طوبی خانم» از «آقا مرتضی» همسرش خورد و این بار بهش واقعاً گران آمد چون هرچه فکر کرد که «آقا مرتضی» این دفعه دیگه به چه بهانه‌ای دست بر رویش بلند کرده بود عقلش به جایی نرسید، من هم هرقدر فکر کردم که هتاکی‌ها و فحاشی‌های این دفعه به چه جرمی علیه‌ام سرازیر ‌شدند را واقعاً درک نکردم. دوستان عزیز، در آن یادداشت من صرفاً آنچه را که محمدرضا پهلوی در مورد انقلاب سال57 اعتقاد می‌داشته را بیان کرده بودم. هرچه گفته‌ بودم تصویر و تصور شاه در قبال ناآرامی‌های سال 57 می‌بوده. نه یک کلام از خودم گفته بودم و نه تحلیلی، تفسیری و تبیینی کرده بودم. هرچه بوده، زشت، زیبا، غلط، درست، حق یا ناحق تصویر و تصور شاه از انقلاب سال 57 بوده است. در ثانی، نه گفته‌ بودم آنچه او باور می‌داشته درست بوده و نه نوشته بودم غلط می‌بوده. اساساً هیچ داوری در قبال برداشت و فهم شاه نکرده بودم. بلکه صرفاً و فقط آنچه را که شاه تصور می‌کرده و باور داشته را نقل کرده بودم. البته در فضای ایدیولوژیک‌زده و سیاست‌زده‌ ما، معمولاً کم اتفاق می‌افتاد که نویسندگان باور سوژه‌شان را دست‌نخورده و آن‌گونه که سوژه خود باور داشته روایت نمایند. معمولاً اگر با آن روایت مخالف باشند، آن را به‌صورت «له و لَوَورده» شده و با انواع و اقسام تحریف، دست‌کاری و کم‌وزیاد کردن روایت می‌کنند؛ اما من این کار را نکرده بودم؛ و معمولاً هم نمی‌کنم. اگر کسی امروز که 36 سال از فوت محمدرضا پهلوی می‌گذرد، در آن دنیا از ایشان بپرسد که اعلیحضرت، صادق زیباکلام می‌گوید که شما اعتقادی به اصالت و خودجوش بودن آن حوادث و رویدادها نمی‌داشته‌اید، آیا او درست می‌گوید؟ شاه یقیناً پاسخ خواهد داد که «آری درست می‌گوید و آن انقلاب توطیه غربی‌ها علیه من بود.» اگر این صغری و کبری درست باشد، در آن صورت من نمی‌دانم آن‌همه فحش چرا نثارم شد؟ آن مقدار که من توانستم کامنت‌ها را دسته‌بندی نمایم، بیشترِ توهین‌ها از همان دو گروه مخالفین همیشگی‌ام بود. خیلی کلی گفته باشم، من دو گروه مخالفین بسیار جدی و تندرو دارم: گروه نخست مخالفین سرسخت انقلاب و نظام هستند؛ و گروه دوم موافقین قسم‌خورده انقلاب و نظام. دوگروهی که اتفاقاً مقابل یکدیگر هستند، اما در خصوص مخالفت‌ و بغض و کینه‌شان نسبت به من اتفاق‌نظر کامل دارند. گروه اول (مخالفین انقلاب) نفرتشان از من به‌واسطه آن است که اولاً متهمم می‌کنند در به وجود آوردن انقلاب؛ ثانیاً، من را شریک و در حقیقت «شریک جرم» همه رویدادهای تلخ و البته به ندرت شیرین که در این 38ساله در کشور اتفاق افتاده می شمارند؛ ثالثاً مقصر در وضعیتی که ایران امروزه به آن گرفتار آمده می‌دانند. جدای از کیفرخواست تاریخی‌ام پیرامون انقلاب، منظما هم به من یادآور می‌شوند که «فکر نکنم خیلی زرنگ هستم و توانسته‌ام آن‌ها را با انتقاداتم از عملکرد نظام و مسیولین فریب دهم». آن‌ها دست من را خوانده‌اند و کاملاً فهمیده‌اند که همه آن انتقادات «جنگ زرگری» است و من در حقیقت دارم نقش بازی می‌کنم و «سوپاپ اطمینان» رژیم جمهوری اسلامی هستم و «دستم با رژیم در یک کاسه است.» اما گروه دوم یا طرفداران حاکمیت و نظام برعکس گروه اول، من را ضدانقلاب، مخالف نظام و معارض حاکمیت آن می‌دانند و منظما هم انواع فحاشی‌ها و ناسزاها را به‌واسطه موضع‌گیری‌ها و انتقاداتم از سیاست‌ها و عملکرد نظام نثارم می‌نمایند. همچون گروه اول که موفق به پی بردن به ماهیت حقیقی من شده‌اند، گروه طرفداران نظام هم موفق به کشف ماهیت حقیقی من شده‌اند که عبارت است از مزدوری، سرسپردگی و وابستگی به دشمنان اسلام، انقلاب و نظام. یقیناً اگر یک مریخی روزی بیاید ایران با این تصور به مریخ بازمی‌گردد که چه وجه تشابه اسمی جالبی در مملکتی به اسم ایران به وجود آمده بوده. دو نفر که درست نقطه مقابل یکدیگر بوده‌اند و یکی‌شان طرفداری از نظام می‌کرده و دومی برعکس نفوذی دشمن بوده، هردویشان اسمشان صادق زیباکلام بوده. آنچه مریخی متوجه نشده بوده که شماره شناسنامه و کد ملی‌شان هم ازقضای روزگار مشابه یکدیگر بوده. علیرغم موضع‌گیری متضادشان، اما هر دو گروه چندین ویژگی مشترک دارند. بسیاری از آن‌ها متولدین دهه شصت و هفتاد هستند. بسیاری از آن‌ها حاضرند مدت‌ها در فضای مجازی بحث و مجادله داشته باشند و ساعت‌ها در تلگرام و فضای مجازی سرگرم باشند اما حاضر نیستند دو خط مطلب و دو صفحه کتاب مطالعه کنند. ویژگی دومشان آن است که منبع داوری، ادراک، فهم، آگاهی و اطلاعاتشان بیش از آنکه مبتنی بر مطالعه و تحقیق باشد مبتنی بر عواطف و احساسات فکری و ایدیولوژیکشان است. صدالبته که کسی از کره ماه یا سوییس عهده‌دار تعلیم و تربیت این نسل نبوده و آن‌ها هرچه هستند، نسل ما عهده‌دار بزرگ کردنشان بوده‌ایم. آن‌ها محصولات نظام آموزشی هستند که من و نسل من آن را ساخته‌ایم. نمی‌خواهم با حوالت دادن موضوع به یک مقوله انتزاعی به نام «نظام آموزشی» از خودم و نسل خودم سلب مسیولیت نمایم. نمی‌خواهم با به راه انداختن بازی «کی بود کی بود من نبودم» که مسیولین در جریان «ساختمان پلاسکو»، یا از بین رفتن دریاچه ارومیه یا نابودی جنگل‌ها و... معمولاً به راه می‌اندازند از نقش و مسیولیت دانشگاه فرار کنم. نه نمی‌خواهم مثل شورای عالی انقلاب فرهنگی که بیش از سه ده است که عنان ‌همه برنامه‌ریزی‌های خرد و کلان و کلیه ارکان و نهادهای ریزودرشت فرهنگی کشور را در دست داشته اما امروز که کشتی فرهنگی کشور این‌گونه به‌گل‌نشسته و فساد از درودیوار مملکت سرازیر شده ذره‌ای احساس مسیولیت ننموده و ماهواره، هالیوود، GEM TV، من وتو، الگوی توسعه غربی، غرب، لیبرالیسم، اساتید غرب‌زده، آمریکا و صهیونیسم را مقصر می‌شمارد، من هم با ریختن کاستی‌ها بر سر موجودی به نام نظام آموزشی از زیر بار مسیولیت نسل خودم شانه خالی کنم. آموزش‌وپرورش که بماند، متاسفانه ما حتی در سطح آموزش عالی در دانشگاه‌هایمان در حوزه علوم انسانی هم نتوانسته‌ایم فارغ‌التحصیلانی فکور، اهل مطالعه، علاقه‌مند به تاریخ و به مسایل سیاسی و اجتماعی تربیت نماییم. من به‌هیچ‌روی نمی‌خواهم بگویم که قبل از انقلاب اوضاع‌واحوال آموزش عالی در ایران بسیار مطلوب بود. نه واقعیت آن است که قبل از انقلاب هم به قول کرمانی‌ها «شیره گلوسوزی نبود»؛ اما مشکل و مسیله اصلی محصولات آموزشی فعلی‌مان هستند. ناباوری؛ شک و تردید به همه‌چیز و همه‌کس؛ امیدی به آینده نداشتن؛ سرخوردگی سیاسی و اجتماعی؛ بدون مطالعه و علم و آگاهی پیرامون تحولات و رویدادهای سیاسی و اجتماعی اظهارنظر کردن و نظریه‌پردازی نمودن؛ و بالاتر و دردناک‌تر از همه عادت به مطالعه نداشتن و اساساً اهل مطالعه نبودن ازجمله ویژگی‌های محصولات نظام آموزشی ما می‌باشد. ابتدایی‌ترین حجتی که در بطلان استدلال شورای عالی انقلاب فرهنگی کشور که غرب و سیطره علوم انسانی غربی را مسیول نابسامانی علوم انسانی در ایران اعلام می‌دارد (و درنتیجه به دنبال اسلامی کردن علوم انسانی در دانشگاه‌ها می‌باشند) می توان آورد آن است که ای‌کاش اتفاقاً نظام آموزش عالی ما غربی می‌بود. آیا حجم مطالعه فارغ‌التحصیلان علوم انسانی ما هیچ نسبتی به میزان مطالعه دانشجویان غربی پیدا می‌کند؟ آیا تحقیقات، مطالعات، نظریه‌پردازی‌ها، نوآوری‌ها و آثار و مقالات اساتید علوم انسانی ما هیچ تناسبی با اساتید غربی پیدا می‌کند؟ یکی دیگر از محصولات نظام آموزشی ما رواج فرهنگ سیاسی توهم توطیه است. فرهنگ مخربی که بجای تلاش در فهم اسباب و علل مناسبات پیچیده سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پدیده‌های سیاسی و اجتماعی برآید، یکسره به دنبال ریختن فله‌ای رویدادها در قالب تیوری‌های توطیه و فرضیه‌های دایی جان ناپلیونی است. صدالبته که این پدیده هم قبل از پیروزی انقلاب رواج داشته (همان‌گونه که در مورد شاه دیدیم)؛ اما مصیبت بزرگ آن است که اگر در سال57 که انقلاب صورت گرفت، شاه و تعداد انگشت‌شمار دیگری این‌گونه می‌اندیشیدند، به برکت نظام آموزشی جمهوری اسلامی ایران امروزه میلیون‌ها تن از ایرانیان از تحصیل‌کرده گرفته تا عامی، همانند شاه بجای تلاش در درک اسباب و علل به وجود آمدن تحولات، به دنبال شهرفرنگ و پادشاه جن‌ها در به وجود آوردن تحولات و رویدادهای سیاسی و اجتماعی هستند. به این مقوله در پست بعدی به یاری حضرت باری‌تعالی خواهم پرداخت.

با صدای
صادق زیباکلام

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads