توضیحات
خاتون قصه
خاتون شهر قصه ی ایل و تبار من
دارد هوای پرسه زدن در کنار من
بر تن جلیقه ای از برگ اطلسی
بر جان نگاره ای از حسن و وقار من
آهسته میزند قدم و چون الهه ها
حسن رخش جرقه زده در بهار من
سازد ترانه ی زیبای آذری
مضراب زخمه ی او بر سه تار من
نقش ترنج تو رنج مرا فزود
چون قالی کرمان شده زیبا نگار من
با روسری ترکمنش باد را چه کار؟!
این بازی من است و همه کار و بار من
گلخانه های دامن او را نبرده باد
از دامنش کشیده گلی بر مدار من
شعر:کیوان محب خسروی