توضیحات
همیشه تو هر کاری که انجام می دادم، کمال گرا بودم. اگه برای دویدن بیرون می رفتم، می خواستم سریع ترین باشم. اگه می خواستم بچه دار بشم، دوست داشتم این کارو به سالم ترین روش ممکن انجام بدم، بدون دارو یا پرستار. می خواستم تو همه چیز استاد بشم، لاغرترین باشم، به بهترین مدارس برم و همه امتیازات رو برای خودم جمع کنم. اگه کمتر از چیزی که می خواستم، بدست می آوردم احساس بدی پیدا می کردم.
اما کمال گرایی طاقت فرسا است. این خوبه که بخوای بهترین باشی، اما دنبال کردنش به عنوان یه هدف، کاری نیست که ازش لذت ببری، بلکه بیشتر مثل شکنجه کردن خودت می مونه. دویدن که مثل غذای روحم بود، تبدیل شده بود به مراسمی زجر آور. گاهی بعد از دویدن های طولانی مدت، از شدت فشار بالا می آوردم و به جای اینکه احساس پیشرفت کنم، روحیه م تضعیف می شد.
کمال گرایی در پدر و مادر بودن رو هم فراموش کنید، چون واقعا مزخرفه. مهم نبود من چی می خوام، به هرحال فرزندانم چیز دیگه ای می خواستند. تمیز نگه داشتن خونه به جوک تبدیل شده بود و نهایتا باید تسلیم می شدم. کمال گرایی؟ هرگز! دیگه نمی تونستم ادامه بدم و همین که این عادتو کنار گذاشتم، اتفاقات جالبی پیش اومد.