در دومین قدم از روایت «آسایشگاه»، بار دیگر وارد حیاط سرد و بیانتها میشویم؛ جایی که سیگارها بهانهی گفتوگو میشوند و پاییز، تنهایی را مثل سایه روی شانهها میگذارد. این بار نادر و فرهاد آغازگرند؛ یکی خسته و دلتنگ، دیگری پر از شک و پارانویا. کمکم رضا با زخم عشق ناکامش وارد میشود و منوچهر هم با پشهی خیالیاش، مرز میان جنون و حقیقت را برهم میزند.
در این اپیزود، دیوانگی فقط یک برچسب نیست؛ گاهی صدای بلندترین حقیقتیست که بیرون از دیوارهای آسایشگاه کسی جرئت شنیدنش را ندارد.
«پاییز، سیگار، عشق و تنهایی» اینجا به هم میرسند تا از دلِ آشفتگی، فلسفهای تاریک اما صادقانه زاده شود.
اولین نفر کامنت بزار
تا حالا به لحظههایی فکر کردی که همهچی...
در قسمت بیست و هشتم پادکست ارور 404 میر...
«کتابخانه بابل» یکی از مشهورترین داستان...
در این پادکست، با صدایی زنده و نمایشی، ...
رضا عاشق خانوم نادری پرستار توی آسایشگا...
در این قسمت، میریم سراغ زندگی مردی که ت...
وقتی دروغ، بلندتر از واقعیت فریاد میزنه...
یه روز بیدار میشی، پشت میزی نشستی که د...
این قسمت، یه شب تاریکه. جایی وسط ذهن جو...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است