• 2 ماه پیش

  • 175

  • 05:04

نصرت رحمانی | زمزمه‌ای در محراب

نصرت رحمانی | با صدای خودش
1
توضیحات

▨ نام شعر: زمزمه ای در محراب

▨ شاعر: نصرت رحمانی

▨ با صدای: نصرت رحمانی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

در غریبِ شبِ این سوخته‌دشت

من و غم، آه... چه بر من بگذشت

 

کاروان گم شد و خاکستر ماند

کرکسِ پیرِ دلِ من می‌خواند:

 

«ای عطش، در رگ من جاری باش

شعله زن، دودم کُن، کاری باش

 

رگ غم‌سوخته، ای ریشه‌ی من

بمک از تاولِ اندیشه‌ی من

 

دشت شب‌تاخته‌ام، خاموشم

موج خودباخته‌ام، مدهوشم

 

طفل آواره‌ی شهرِ خوابم

تشنه‌ی خویشتنم، گردابم

 

برگِ پاییزِ به دستِ بادم

ریخته، سوخته، بی‌بنیادم

 

کاروان‌سوخته‌ای چاووشم

دربه‌در زمزمه‌ای خاموشم

 

گرهٔ کورِ غمم، بازم کُن

قصه پایان ده و آغازم کُن

 

ای تو گُم، نامعلوم، ای نایاب

گُنگ نامعلومی را دریاب

 

دست پیش آر که رفتم از دست

دامنم گیر که هیچم در هست

 

من و تو چیست؟ چه بیشی، چه کمی؟

چو کویری و تمنای نمی

 

من و تو چیست؟ من و من باشیم

روح تنگ آمده از تن باشیم

 

بگریزیم و به هم آویزیم

عطشی در عطش هم ریزیم

 

نفسی در نفس من بفشان

بکشانم، بچشانم، بنشان

 

بکشان بر سرِ بازار مرا

جان فدای تو، بیازار مرا

 

سنگ بدنامی بر جامم زن

کوس رسوایی بر بامم زن

 

[زندگی چیست؟ سراب است، سراب

نقش پاشیده بر آب است، بر آب]

 

عشق، خونابه‌ی دل نوشیدن

کفنِ ماتمِ خود پوشیدن

 

آرزو، گورکنِ دشتِ جنون

نانش از عشق و شرابش از خون


 

مرهمِ سوختن، از ساختن است

چه قماری که همه باختن است

....

نصرت رحمانی

از دفتر شعر «میعاد در لجن»

منتشر شده به سال ۱۳۳۵


با صدای
نصرت رحمانی

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads