• 4 ماه پیش

  • 45

  • 10:22

مهدی اخوان ثالث | چاووشی

شعر | با صدای شاعر
0
توضیحات
▨ نام شعر: چاووشی▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث▨ موسیقی: کارن همایونفر▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــبه سانِ رهنوردانیکه در افسانه‌ها گویندگرفته کولبارِ زادِ ره بر دوشفشرده چوب‌دستِ خیزران در مشتگهی پُرگوی و گه خاموشدر آن مِه‌گون فضای خلوتِ افشانگی‌شان راه می‌پویندما هم راه خود را می‌کنیم آغازسه ره پیداستنوشته بر سرِ هریک به سنگ‌اندرحدیثی که‌ش نمی‌خوانی بر آن دیگرنخستین: راه نوش و راحت و شادیبه ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادیدو دیگر: راه نیم‌اش ننگ، نیم‌اش ناماگر سر برکُنی غوغا، و گر دم درکِشی آرامسه دیگر: راه بی‌برگشت، بی‌فرجاممن این‌جا بس دلم تنگ استو هر سازی که می‌بینم بدآهنگ استبیا ره‌توشه برداریمقدم در راهِ بی‌برگشت بگذاریمببینیم آسمانِ هرکجا آیا همین رنگ است؟تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمان‌ها نیستسوی بهرام، این جاویدِ خون‌آشامسوی ناهید، این بدبیوه‌گرگِ قحبهٔ بی‌غمکه می‌زد جامِ شومش را به جامِ حافظ و خیامو می‌رقصید دست‌افشان و پاکوبان به سانِ دخترِ کولیو اکنون می‌زند با ساغرِ مک نیس* یا نیماو فردا نیز خواهد زد به جامِ هرکه بعد از ماسوی این‌ها و آن‌ها نیستبه سویِ پهن‌دشتِ بی‌خداوندی‌ستکه با هر جنبشِ نبضمهزاران اخترش پژمرده و پرپر به خاک افتندبِهِل کاین آسمانِ پاکچراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشدکه زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبانپدرْشان کیست؟و یا سود و ثمرْشان چیست؟بیا ره‌توشه برداریمقدم در راه بگذاریمبه سوی سرزمین‌هایی که دیدارش به سانِ شعلهٔ آتشدَواند در رگم خونِ نشیطِ زندهٔ بیدارنه این خونی که دارم، پیر و سرد و تیره و بیمارچو کرمِ نیمه‌جانی بی‌سر و بی‌دُمکه از دهلیزِ نقب‌آسایِ زهراندودِ رگ‌هایمکِشاند خویشتن را، هم‌چو مستان دست بر دیواربه سوی قلبِ من، این غرفهٔ با پرده‌های تارو می‌پرسد، صدایش ناله‌ای بی‌نور؛کسی این‌جاست؟هلا! من با شمایم، های! … می‌پرسم کسی این‌جاست؟کسی این‌جا پیام آورد؟نگاهی، یا که لبخندی؟فشارِ دستِ گرمِ دوست‌مانندی؟و می‌بیند صدایی نیست، نورِ آشنایی نیست،حتی از نگاه مرده‌ای هم ردّ پایی نیستصدایی نیست الا پت‌پتِ رنجورِ شمعی در جوارِ مرگملول و با سحر نزدیک و دستش گرمِ کارِ مرگوز آن سو می‌رود بیرون، به سوی غرفه‌ای دیگربه امیدی که نوشد از هوای تازه و آزادولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که می‌خواند؛«جهان پیر است و بی‌بنیاد، از این فرهادکش فریاد«وز آن‌جا می‌رود بیرون، به سوی جمله ساحل‌هاپس از گشتی کسالت‌باربدان سان باز می‌پرسد سر اندر غرفهٔ با پرده‌های تارکسی اینجاست؟و می‌بیند همان شمع و همان نجواستکه می‌گوید بمان این‌جا؟که پرسی هم‌چو آن پیرِ به درد آلودهٔ مهجور«خدایا به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهٔ خود را؟»*۲بیا ره‌توشه برداریمقدم در راه بگذاریمکجا؟ هرجا که پیش آیدبدان‌جایی که می‌گویند خورشیدِ غروبِ مازنَد بر پردهٔ شبگیرشان تصویربدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید: زودوز این دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد: دیرکجا؟ هرجا که پیش آیدبه آن‌جایی که می‌گویندچو گل روییده شهری روشن از دریایِ تَر دامانو در آن چشمه‌هایی هستکه دایم روید و روید گل و برگِ بلورین بالِ شعر از آنو می‌نوشد از آن مردی که می‌گویدچرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغیکز آن گل کاغذین روید؟به آن‌جایی که می‌گویند روزی دختری بوده‌ستکه مرگش نیز -چون مرگ تاراس بولبانه چون مرگ من و تو- مرگ پاک دیگری بوده‌ست*۳کجا؟ هرجا که اینجا نیستمن این‌جا از نوازش نیز چون آزار ترسانمز سیلی‌زن، ز سیلی‌خوروز این تصویرِ بر دیوار ترسانمدر این تصویر عُمَر با تازیانهٔ شوم و بی‌رحمِ خشایرشازند دیوانه‌وار، اما نه بر دریا؛به گردهٔ من، به رگ‌های فسردهٔ منبه زندهٔ تو، به مردهٔ منبیا تا راه بسپاریمبه سوی سبزه‌زارانی که نه کس کِشته، نه‌درودهبه سوی سرزمین‌هایی که در آن هرچه بینی بکر و دوشیزه‌ستو نقشِ رنگ و رویش هم بدین‌سان از ازل بودهکه چونین پاک و پاکیزه‌ستبه سوی آفتابِ شادِ صحرایی که نگذارد تهی از خونِ گرمِ خویشتن جاییو ما بر بی‌کرانِ سبز و مخمل‌گونهٔ دریامی‌اندازیم زورق‌های خود را چون کُلِ بادام*۴و مرغانِ سپیدِ بادبان‌ها را می‌آموزیمکه بادِ شرطه را آغوش بگشایندو می‌رانیم گاهی تند، گاه آرامبیا ای خسته‌خاطردوست! ای مانند من دلکنده و غمگین!من این‌جا بس دلم تنگ استبیا ره‌توشه برداریمقدم در راهِ بی‌فرجام بگذاریم▨مهدی اخوان ثالثاز دفتر شعر زمستانـــــــپی‌نوشت‌ها:*یک: فردریک لوئیس مک‌نیس شاعر و نمایشنامه‌نویس ایرلندی است.*۲: این شعر از نیما یوشیج است.*۳: مرادِ شاعر، ژاندارک است.*۴: کُل بادام: پوست بادام.

با صدای

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads