• 4 سال پیش

  • 106

  • 06:10

اولین زیارت امام در ایران؛ مخفیانه و شبانه

انقلاب به زبان ساده
0
توضیحات
شاید حضور یک عالم دینی در حرم شخصیت بزرگی مثل حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) اتفاق ویژه‌ای نباشد؛ اما ماجرا وقتی جالب می‌شود که بدانیم این «عالم دینی» رهبر نهضت اسلامی مردم ایران است که بعد از ۱۵ سال دوری از وطن به تازگی به کشورش بازگشته است. درست از روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ که هواپیمای حامل امام خمینی (ره) در فرودگاه به زمین نشست، همه‌چیز رنگ دیگری گرفته بود. هر موضع‌گیری یا تصمیمی که امام اخذ می‌کرد مورد توجه همه جهان شده و سوژه میکروفن‌ها و دوربین‌های خبرگزاری‌ها و تلویزیون‌ها بود. زیارت رفتن امام خمینی (ره)، آن هم بدون محافظان کارآزموده و در روزهایی که تهران درگیر مناقشه و حکومت نظامی بود، ممکن بود حتی جان امام را به خطر بیندازد. ابوالفضل توکلی‌بینا از اعضای قدیمی جمعیت موتلفه اسلامی که راننده اتومبیل حامل امام خمینی به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) بود، درباره آن روز می‌گوید: «در یکی از روزهای نزدیک به ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷، حضرت امام اظهار تمایل کردند که برای زیارت حضرت عبدالعظیم، به شهر ری بروند. تصمیم ایشان را حاج احمد آقا به ما ابلاغ کرد تا وسایل عزیمت وی را فراهم کنیم. در آن زمان یک اتومبیل بنز ۲۳۰ سبز رنگ داشتم که در خانه گذاشته بودم و کمتر آن را بیرون می‌آوردم. به شهید عراقی گفتم بهتر است بروم و اتومبیل خودم را بیاورم و امام را با آن به زیارت ببریم. شهید عراقی با این فکر موافقت کرد. من هم به خانه رفتم و ماشین را آوردم و کنار مدرسه علوی پارک کردم. در آن وقت حکومت نظامی برقرار بود و می‌بایست قبل از ساعت ۱۱ شب که مقررات منع عبور و مرور به اجرا در می‌آمد به شهر ری می‌رفتیم و فورا باز می‌گشتیم. حدود ساعت ۹ و ربع، ماشین را در پارکینگ محل سکونت امام آوردم و ایشان به اتفاق حاج احمد آقا و شهید عراقی سوار شدند و من هم به سرعت به سمت شهرری حرکت کردم... وقتی به شهر ری رسیدیم، با ماشین وارد بازار شدیم. در آن حال، برادرانی که از عصر آن روز برای برقراری امنیت و مراقبت از امام به حرم فرستاده شده بودند، مراقب همه چیز بودند و کار خود را به خوبی انجام می‌دادند. پس از ورود به بازار، حدود ۱۰ متر به حرم مانده، ماشین را متوقف کردم. در این حین، برادرانی که از پیش به آن جا آمده بودند، اتومبیل مرا شناختند و از داخل بازار به سمت صحن دویدند. من از اتومبیل پیاده شدم و کنار در آن ایستادم. بازار بسته بود. در آن ساعت شب، جمعیتی هم نبود. نمی‌دانم چگونه خبر ورود امام به حرم حضرت عبدالعظیم پخش شد که جمعیت، به یکباره مانند آبی که از زمین بجوشد و در همه جا پخش شود، بازار و صحن را پر کرد. به هر حال توانستیم حضرت امام را به حرم ببریم و طبق قرار قبلی، وقتی وارد حرم شدند، دوستان درها را بستند و امام هم به سرعت زیارت کرد و برگشت که در مجموع، بیش از نیم ساعت طول نکشید؛ اما مشکل این بود که چگونه حضرت امام را از حرم به بیرون منتقل کنیم. چون جمعیت زیاد بود و فشار می‌آوردند. در همین حال، دیدیم که در صحن باز شد و ۲جوان قوی هیکل که نمی‌دانم کجا بودند و کی آمدند، دو طرف امام را گرفتند و راه را برای ایشان باز کردند و به همین ترتیب، ایشان را تا کنار اتومبیل آوردند. وقتی امام سوار شدند، دیدیم جمعیت مانع از حرکت می‌شوند. چند نفر روی سقف ماشین رفته و چند نفر روی کاپوت نشسته بودند. من به آرامی ماشین را به حرکت در آوردم و یک دستم روی بوق بود و یک دستم به فرمان و همین طور جلو می‌رفتم. حاج احمد آقا دلواپس بود و می‌گفت: آقای توکلی الآن می‌افتند زیر ماشین. به هرحال، به هر زحمتی که بود، ماشین را به قسمت فلکه شهرری هدایت کردم. در آنجا حضرت امام فرمودند: آقای توکلی، ماشین را متوقف کن تا اینها پایین بروند. ماشین را نگه داشتم و کسانی را که روی سقف و کاپوت نشسته بودند، پایین آوردم. بعد به سرعت اتومبیل را به سوی مدرسه علوی هدایت کردم و چند دقیقه به ساعت ۱۱ شب، به مدرسه رسیدیم.»

با صدای
فاطمه باقری
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads