هرکدامشان میخواهد به شکلی عرض اندام کنند. عمار که تا آن لحظه دمق بود و دلتنگ دوچرخه و خیابان بلند و باریک شهرک، دستی روی پیشانی میکشد و موها را مرتب میکند، قیافهاش با این سن کم،شبیه جوانهای حزباللهی است که نور شهادت دارند...
به روایت فاطمه بزمشاهی اصفهانی
تنظیم از فاطمه نوروزیان
اولین نفر کامنت بزار
"بی صفت نامرد . تو دیگه چه جانوری هستی ؟"
میگوید میبرمتان و برمیگردم.
میگویم وق...
یکی دنبال سربندش میگشت، یکی پرچمشو میخواست و یک...
دخترک به آغوش مادربزرگ پناه آورد. همین لحظات من...
دیدم با، بابایش پخش شده اند کف حیاط و از شدت خن...
کیک تولد کوچکی جلوی رویشان روی چهارپایه قرار دا...
من نه رهبر مملکت هستم که با صلابتِ صدایم ساخته...
اگر سمت محله ما رو بزن...
خیال میکردم سوار یک بالنم و برای اوجگرفتنش با...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است