خلاصه : بهروز در عمق روزمرگی گیر افتاده و اتفاقی ناگوار همه چیز را خرابتر میکند ...
BRAND_USER
2 ماه پیشراستی چقدر دوست داشتم گفتی کلاس داستان نویسی رفتی و استاد داشتی شبیه به دعوت بود برا من که من هم بروم 😄😍
BRAND_USER
2 ماه پیشمرسی که ابتدای داستان با ما صحبت میکنی . همش فکر میکنم تو کافه نشستیم داریم حرف میزنیم و بعد خوانش کتاب رو شروع میکنی
della moradi
6 ماه پیشسلااام بعد از چند هفته شلوغ کاری خب اولین اینکه تو تاکسی بهش گوش دادم دوم اینکه نمیدونم چرا تو کل مدت داستان توقع نداشتم مرضیه خانوم همون اول داستان مرده باشه 😟ولی باحال بود واقعا هم عجیب و غریب بود و هم خودتون و هم داداشتون خسته نباشید 💮🌱
غرور آبکی
سامان در یک جن...
«قربانی» داستان دختری که در مواجه با جواب آزمای...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است